|
درباره وبلاگ  شلااااااام ببهشيد يادم رفت بگم به وبلاگم خوش اومدين لاستش من هنوز خوب بلد نيشتم بنويشم اخه دلسته خوشتيپم ولي يه ذره مونده بزرگ بشم بلم مردسه ولي قول قول بزرگ كه شدم يه وبلاگ خوب با كلاس بنويسم كه هممممتون خوشتون بياد حالا مجبورم بزالم بعضي ها الكي از خودشون جاي من بنويسن منم هيشي نگم حالا بدم شد شما به بزلگي خودتون ببهشيد آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان
|
تك گل باغ زندگيم
آره ديگه فقط تويي تك گل باغ زندگيم پس چي؟؟؟؟؟؟؟
دو شنبه 15 اسفند 1398برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : بابايي عدنان و خودم
شلاااااااااااام خوفين؟؟ دلتون برام تنگشده بود آله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودم ميدونشتم ببهشيد نتوشتم زودتر از اين بيام لاستش يه خولده كسالت داشتم لوم نميشه بهتون بگم ديلوز با بابايي جونم لفتيم دكتل نميدونين چقده هواش سلد بود تااااااازه شم يه عالمه ي زياد بلف باليده بود من كه تا الانه بلف نديده بودم آخه ميدونين كه من يه ذله كوچولووم هشت ماهمه تو اونجايي كه اقا دكتله هست كه اسمش مطب خيلي شلوغ بود همه حلف ميزدن من همش نگاشون ميكلدم هوصله م سل رفته بود گلسنه مم شده بود خلاصه خيلي بهم بد گذشت بگذيلم لاستي چندا عكش خوكشلم آولدم ببينين عمه روناك هم ببينه دلش بلام آب بشه لاستش يه ذله كوچولو منم دلم براش تنگ شده فخط يه ذله هاا
وووواااااااااااااي ببهشيد خط خلابه ديگه عكشام نمياد فلداحتما ميالم ببخشيدااااااا عمه جونم توهم ببهش خب ديه بلم بخوابم ديل وخته شب همگي خوش وبخير سه شنبه 9 اسفند 1398برچسب:, :: 17:23 :: نويسنده : بابايي عدنان و خودم
شلااااااااام به همگي
اسم خوكشل من آرتين من كه اصلانم نميدونم معني اسمم شيه ولي بابايي ميگه يه معني خوبي داله وختي باباي من ميگه خوبه خوب حتما خوبه ديگه من هنوز خيلي كوچولووم 26تير به دنيااومدم تااااااااازشم خيليم خوكشل بودم اون عكش خودمه زدم گوشه وبلاگم كه هممممممه بدونن من چقده ماهم خب درسته آدم كه نبايد از خودش تعريف كنه ولي آخه عمه و خاله و بابايي وهمه ميگن اونا كه دروغ نميگن ميخواين عكساموببينين ؟؟؟؟بااااااشه نشونتون ميدم حالا ديدين راش ميگن؟؟؟تااااازه شم اين مال وختيه كه فخط دو روز بوده دنيااومدم بازم ميام عشاي ديگه مو هم نشونتون ميدم الان گلشنمه دالم بهونه گيري ميكنم پشتونكم ندالم من كه بزلگ شدم بايدغذا بخولم باي سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : بابايي عدنان و خودم
لااااااااااشتي ميخوام چندتا عكش خوكشلمو بهتون نشون بهدش بلم بخوابم آخه ديله چشمام داله ميشوژه سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : بابايي عدنان و خودم
بازم شلام آخيييش الان سرحال شدم ديگه نق نقووبهونه گير نيشتم يه ذره غذا خولدم بعدشم يه كم تو گهوالم خوابيدم لاشتي شما گهوالمو ديدين؟؟؟خب باشه يه بار اونم بهتون نشون ميدم اينقده دوسش داالم به گهوالم هرجا كه مهمونيم بليم بايد ببريمش خب بهم نخندين چكار كنم دشت خودم نيس واسه همينه ميگم كاكشي زود بزرگ بشم ديگه مثل باباييم برم بيرون يه عاااااالمه ابنبات قلمز ميخلم نهههههه ميدونم انوخت دندونام خلاب ميشن همشو نميخوام كه بخولم خوكشليشون ميخلم وقتي مهمون اومد خونمون بچه ي لوش نق نقو داشت يكي از آبنباتامو بهش ميدم كه اذيت نكنه من پسل خوف باباييم خيليم باادبم ..........
صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|||
 |
تبادل
لینک هوشمند
كه 
خوشم نمياد آخه پشتونك ماله ني ني هااااشت
.jpg)
.jpg)
همونجولي واسه